بابک جان من در دو مورد مربوط به مامان و بابا میخوام موضع خودم را در دو موضوع مظرح کنم این مثلا چک چونه نیست من الآن نگاه خودم رو به تو میگم و تو میتونی با علم به اون تصمیم بگیری. میخوام اینو بگم که چون این مسائل یه جورایی مسائل اساسی و باز میگرده به گرههای
یکی این که ببین وقتی ترکیه بودیم اون شب آخر که بابا دوباره برگشت به حالت دیفالتش و صداش رو برد بالا سر تا کردن فرش روی مامان برای این که دلیلش هم این بود که حرفی که میزد غلط بود و نمیشد و اینم عادت داره که یه وقتایی وقتی احساس اینسکیوریتی میکنه با پرخاش سعی کنه این مسئله رو برای خودش حل کنه در صورتی که نمیدونه بیشتر خودش رو کوچیک میکنه من بر گشتم گفتم به مامان که تو ول کن چون میدونی این بی اعصابه و گفتم این رفتار غلطه مثلا مثال زدم توی خانوادههای دیگه این طوری نیست تو به جای این که اجازه بدی یه مقدار این فضای آکوارد بشینه تا این کانسیکوئنسه رفتارش رو ببینه برگشتی گفتی این بابلیه در صورتی و این مسئلهای نیست که بگی فقط شوخی بوده بارهای دیگه هم بوده که من از رفتارهای زشت و ابیوسیو این آدما با تو حرف زدم و تو ازشون به این شکل که اینا فلان جان سنشون فلانه فلان چیز ندیدند سعی کردی به این واقغیت نگاه نکنی که نه حتی تو همون بابل و خانوادهي خودش این به عنوان آدم فوق عصبی وایولنت شناخته شده بود و تمام پسر عمو پسر عمه دختر عمو و عمهها از این وخشت داشتند عمو عسی و عمه زینت بچههاشون رو با استفاده از بابا میترسوندند و بابا کیف میکرد وقتی اینو بهش میگفتی. این خنده دار نیست این گریه داره مخصوصا برای من و تو که زیر دستش بودیم . این آدم بین دوستای خانوادگی نازلی نریمان تمام دوستای خانوادگی به بدرفتاری شهره بود و از این موضوع که بچه ها ازش میترسند لذت میبرد قشنگ مثلا دیدم سر بچهی مثلا پسرخاله تو کیاکلا داد زد بیچاره ترسید رفت و بعد با افتخار به من نگاه کرد دیدی چه جوری سریع راهیش کردم.
درسته که نسل والدین بسیار مشکلات اخلاقی داشتند و نسل ما زیر این والدینی که در حال گذار از خانوادههایی که در فرم وات نون از اکستندد فمیلی یا کامپلکس فمیلی بودن به خانوادهی اتمی یا نوکلیر کوچک مواجه بودند و این مسئله به هر حال آبستن مشکلاتی است ولی این آدم به طور خاص از اطرافیان و نسل خودش در این مورد عقب تر و ابیوسیرتر بود. و این بار اولی نبود که من به این مسئله جلوی تو و مامان اشاره کردم که تو به نوعی ازش دفاع کردی فکر نکن شوخی بود نه بابک عزیزم گفتم که حتی در صحبت با من هم تو این نوع فرار از واقعیت تلخی که من و تو باهاش مواجه بودیم روانجام دادی در مواردی و اونو به جغرافیا و چه و چه ربط دادی. .
حالا من میخوام با تو این موضوع رو مطرح کنم که برای مسافرت بعدی حتی اگر پنج روز هم با هم باشیم برای من مهم و ضروریه که حد و مرزی تغیین کنم با هر دوشون. مثلا من این موضوع مهمه برام مشخص کنم که مطلقا به هیچ وجه من نمیتونم قبول کنم که کسی به کس دیگری بی حرمتی کنه یا صداش رو سرش جلوی من بلند کنه. من که نیستم هر کسی هر کاری میخواد بکنه بین شما سه تا ولی من دیگه نمیتونم اجازه بدم حریم من به عنوان یه انسانی که داره به سمت میانسالی میره این طوری زیر پا بره. و این برای احترامیه که برای خودم و قائلم و همچنین دلیل دیگری هم دارم. من و دیوید سونر دن لیتر میخوایم بچه بیاریم و من اگر بچم رو هم به این رفتارها اکسپوز کنم حتی فقط یک بار نمیتونم خودم رو ببخشیم برای این که بابک ما داریم یک جنریشنال تراما رو با خودمون کری میکنیم هم من هم تو هم مامان و هم بابا. تراما این نیست که یکی یهو نصف شب از خواب بپره تروما همین ناتوانی در کانفرانت کردنه ناتوانی در اکسپرس کردنه ناتوانی در خواستن حقوق بدیهی ماست و همین از کوره در رفتنها و پذیرفتن ابیوزه با هزار تا جاستیفیکشنای الکیه. میدونی این جاستیفیکشنا از کجا میاد که مامان هم این کارو میکنه مثل تو ، مثلا میتونه از اون کهن الگویی که در بچگی یاد گرفتیم بیاد که وقتی بچهایم تمام پناه تو از نظر بیولوژیک و متریالی والدینتن و پذیرفتن این که فردی که باید ساپورتر و عاشق و مراقب تو باشه حالا بیتریت میکنه و ابیوز میکنه بینهایت برای یه بچه سخته. بچه چنین کانفلیکت سختی رو مجبوره برای خودش جاستیفای کنه چون بینهایت چلنجینگ برای بچهای که به معنای واقعی کلمه تمام دنیاش والدینشن. به خودش میگه این از عشق زیاده که من رو تنبیه میکنه یا مادرم رو تحقیر میکنه چون من بچهی شیطون بدی بودمه که مجبور شده این رفتار رو با من بکنه. مثلا بابک باید بگم که این بار اول نیست که من به نوعی بابا رو در بین خودمون خواستم کانفرانت کنم که تو اومدی به یه شکلی دفاع کردی.بذار بهت بگم یک بار سوم دبیرستان بودم و ما تو راه رفتن به دریا بودیم یه بار هم در موقعیت دیگهای توی خونه بودیم من دانشجوی سال اول بودم که من بین همه مون سر یه چیزی که پیش اومد اشاره کردم که خشونت فیزیکی بر بچه کاملا غلطه و هر دو بار تو دقیقا این رو گفتی بابک قسم میخورم این عین حرفت بود چون من اینقدر ناراحت شدم که اون صحنه یادم نمیره تو گفتی گاهی خشونت فیزیکی برای بعضی بچه ها لازمه. واقعا و عمیقا امیدوارم که الآن این طور فکر نکن چون واقعا برای بچهی خودت دردسر میشه ولی به من ربطی هم نداره، میخوام بگم فکر نکن که این یه اتفاق یگانهی خاص بوده. من به عنوان کوچیکترین عضو خانواده سعی میکردم که این مرد رو با بدرفتاریش کانفرانت کنم آی ماسترد مای استرنس و تو همه رو نقش بر آب میکردی.
من فقط میخوام یه مثال بزنم که من واقعا معتقدم بابا یه چوب خشک نیست اون هم اگر بهش کانسیستن مسیجینگ بدی که این حد و مرز منه و این کار غلطه و اجازه نداری انجام بدی اون هم میفهمه. من ۱۴ سالم بود سر درس و فلان دعوامون شد و من خیلی جدی همون موقع برگشتم بهش گفتم تو که نه چیزی از من میدونی واقعا نه از آرزوهام و خواستههام چیزی میدونی و سعی هم نکردی بدونی پس حق هم نداری در تصمیم گیری های زندگی من دخالت کنی چون من یه آدم جدام. میخوای بریم این رو از خودش بپرسیم. میدونی اون چی کار کرد؟ هیچ چی شروع کرد کتک زدن من که توغلظ کردی پوررو با لهجهی خودش. من قبلن هم بهت گفتم اونجا بهش گفتم که تو میخوای بزنی بزن همین الآن من رو بکش چون تا ۱۸ سالگی این جوری بهم زور بگی و من هیچ وقت تا عمر دارم نخواهم بخشیدت چون حق منه و بعدش دیگه من رو نخواهی دید. بعدش میدونی چی کار کرد؟ شروع کرد به گریه کردن. گفت باشه هر کاری خودت می]خوای بکنی بکن، بدون حب و بغض هم گفت شاید چون میدونست من از خودش کله شق ترم و واقعا از اون موقع دیگه هیچ وقت به اون شدت وارد نشد و من با این که همیشه شاگرد اوول بودم حتی یک بار هم کارنامهای چیزی نشونش ندادم و کلا از همون موقع اپرووال این دوتا بی خیالش شدم. چون دیدیم اینا راه زندگی که من میخوام که همون موقع میدونستم که اپننس و راستی و عدم وجود جاجمنت و هم تیم بودن واقعیه رو اینا نمیدونن.
میخوام بگم همین آدمی که شما فکر میکنن هیچ حوری نمی شه باهاش خط مرز کشید و تنها راهش اینه که مثلا ما در میانسالی بیایم به قول تو منیجش کنیم یا باید قبول کنیم که حالا این صدا بلند کردنا و توهین کردنا چیز خاصیم نیست که اصلا ترو نیست خیلیم چیز خاصیه تجاوز به حریم بقیهي ماییه که در کنارش هستیم که شما هر کاری خودتون با خودتون میخوایم بکنین بکنین ولی میگم بابا حتی وقتی یه بچهي ۱۴ ساله کانفرانتش کرد کاملا منریزیمش عوض شد. و تا همین امروز در هیچ شرایطی ازدواج هیچ حتی یک بار هم بهش در هیچ تصمیمی نتونست حتی هی ذره وارد بشه
و من بابک میخوام این رو بهت بگم که این مسئلهای نیست که من بخوام الآن تو رو راضی کنم در موردش ولی میخوام بهت اعلام کنم که اگر سفر دیگری به هر شکلی و در هر مدتی در کار بود من با هردوشون شرظ میکنم که اگر کسی صداش رو بلند کرد یا فرد دیگهای رو به هر شکلی تحقیر کرد من همون جا میرم. چون موندن بیتری کردن خودمه و این کانسیستن مسیجینگ یا کار میکنه یا من آمادهام قید سفرو اینارو بزنم و من همچنین این رو به نسل های بعدی بدهکارم. ای کاش پدر مادر ما این کارو با والدین خودشون کرده بودند ما خیلی ازباور این درگیری ها رو نداشتیم به با ور من.
و تو اگر هم نمیخوای کانفرانت کنی، حداقل ازت خواهش میکن مطرفداری نکن، بذار یکم با همون حس آکوارد بد بشینه این جوری یاد می گیره متاسفانه بلوغ احساسی بابا در حد بچهي پری تینه و ابیوزرا اینیبلر احتیاج دارند باید یه چیزایی رو ما که الآن بزرگسالیم دنبال کنیم و خط و مرزش رو مشخص کنیم. و اگر دفعهی دیگه این کارو نکنی متاسفانه من اون وقت مجبور میشم تورو هم کانفرانت کنم که چرا از یک ابیوزر دفاع میکنی در همون جمع و این دفعه دیگه ساکت نمیمونم و کس دیگری باشه مثل فرزانه و دیوید رودروایسی ندارم شوهر من تمام اینارو کامل میدونه و اگر میخوای در اون لحظه من همه چیز رو دو به دوزبون میگم که فکر نکنی دروغی در کاره. مطلقا هیستوریی نیست که من بخوام قایم کنم چون شیمی ازش ندارم ه. من اعتقاد به اپننس و با احترام حرف زدن دارم که متاسفانه در خانوادهي ما تمرین نمیشد و من سعی کردم یاد بگیرم و در خونهي من و دیوید هیچ کسی حق نداره صداشو بلند کنه یا کسی رو تحقیر کنه این شامل مهمانان هم میشه. این نکتهی اول.
نکتهي دوم اینه که من این سری که با مامان حرف زدم گفت که شاید تو بخوای پاسپورت بگیری براشون گرین کارت بگیری و اگر تو هم نکنی از من خواستن که این کارو براشون بکنم وقتی پاسپورتم میاد و این بار برداشتش این بوده که اینا بعدش هم مهاجرت کنند بیان اینجا زندگی کنند حالا هر زمانی که گرین کارت اومد ۴ سال دیگه ۵ سال دیگه هر چی بیان این جا زدگی کنند. بابک من به نظرم این تصمیم به شدت اشتباهه. اینا اگر الآن شبانه روز هم زبان بخونن امکان نداره حتی به اون روانی برسند که بتونند زندگی روزمرهی خودشون رو بتونن از پسش در بیان یا بتونن دوستی رفیقی پیدا کنند و خو بگیرند با این فرهنگ جدید. و مسئولیت ساده ترین چیزها با ما خواهد بود. اینا مخصوصا مامان، از من و تو سوشال ترند،آلآن سالهاست که دوستانی دارند که مرتب دورهي مهمونی و شعر دارند به این دوستان نزدیکند بابا کلا چهار تا آدم رو تو این دنیا دوست داره همینان و چند بغال و چغال اون شهر. مامان هر روزش یه برنامهای داره نمایشگاه نقاشی میره کلاس روانشناسی مثلا دارند. الآن در گروه فعالین محیط زیست عضو شدند که هی جلسه خونهی هم دیگر میذارن هی کتاب میخونه با این آدما اگه باهاش در موردشون حرف بزنی این آدما رو دوست داره و بهشون احترام میذاره و اکثر این آدما اینرانند اگر هم سفر برن بیسشون ایرانه. این جا چه طور میتونه یک دهم چنین کامیونیتیی رو پیدا کنند؟ این پرمیس هم که ایران داغونه قلب فلان به امان میشه درست نیست همین آقا مظاهری هم عمل قلب باز تهران کرد سر دوماه نشده هم خود مامان و بابا میگفتند میرقصه و ورزش میکنه. تو ایران تو پول داشته باشی همه چیز رو داری بهترین نرسینگ هومایی که اینجا نمونش کمه با اون قیمت، این حرف شما که نمیدونم یکی شش ماه باشه حالش فلان اصلا بر اساس دادههای موجود درست نیست. الآن دوست من تومور مغزی باباش رو همین سه سال پیش که نسبتا بدخیم هم بود عمل کرد این ۱۳ به در ما باباش رفتیم بیرون و چه شادابه و میدونی جراح پلاستیکه خود و هنوز جراحی میکنه.
اتفاقا برو استادی ها رو بخون این انزوا و نداشتن کامیونیتی تاثیرات فیزیکیش به خصوص در کهنسالی که آدم کارو اینا نمیکنه به شدت مضره سریع تر فرسوده میکنه و هزار جور مشکل دیگه داره. کامیونتیی هم این نیست که هی با بچهي خودشون باشن باید دوستای همسن خودشون داشته باشند. من اصلا منظورم نیست که در مورد والدین فرزانه حرفی بزنم من در مورد خودم و والدین خودم و شرایظ اینا دارم حرف میزنم. من مطلقا باور ندارم که بچه باید خودش رو دیووت والدینش کنه، من بچه به دنیا نمیارم که بیاد زندگی من رو بگردونه بلکه میخوام بره دنبال بچهی خودش یا هر شکل ایمپکت دیگهای که خودش بهش میرسه. من و مامان هر در این مورد حرف زدیم و اون هم نظرش همینه ولی الآن میبینم تو ذهنش افتاده که بیان اینجا زندگی کنند. من نه از این پولا دارم که بتونم خونهي جدایی بگیرم نه حاضرم به شکل بلند مدت والندینم با من زندگی کنند چون منم کار و زندگی خاستههای خودم رو دارم که به سن و سال خودم مربوط میشه. اینا دیسفانکشنایی دارند که من دلیلی نمیبینم که خودم و خانوادم رو بهش اکسپوز کنم و این رو صادقانه میگم که ذره ای احساس گناه در این مورد ندارم. و میخوام این سنگ رو وا بکنم که ریگاردلس از این که نظر تو چی باشه من با این تصمیم مخالفم و الآن هم که مامان بابای فرزانه رو دیدیند دیدم که دارند از این نداها میدن من همین الآن می خوام این سنگ رو با تو وا بکنم که من مسئولیت چنین مهاجرتی رو قبول نمیکنم. اگر تو میخوای بکنی به خودت و اونا ربط داره البته من خودم هم این نظرم رو بهشون گفتم و این رو به طور رکتر هم وقتی نزدیک اون زمان بشه بهشون میگم. من حتی برای سفر ی اومدنشونم شرط و شروط دارم چه برسه زندگی. و میخوام این رو از همین امروز روشن بگم چون به من ترسم یده چون من به فکر بچه و زندگی و بدبختی خودم هستم.
حالا میخوام نظر تو رو در مورد این موارد بدونم یا لطفا برو بهشون فکر کن و بعد بهم بگو حالا چه در ایمیل چه تلفنی من اینا رو نوشتم و دوست دارم که نوشتش هم به زودی برات بفرستم که این بین ما بمونه. ولی میخوام بگم دیز آر نات آپ فور دیسکاشن. دلم میخواست در تلفن بهت بگم که لحنم رو بشنوی که درسته احساساتیم ولی با محبته و امیدوارم الآن یا یه وقتی بفهمی که برای گشاشیش بین ماست به عنوان تنها آدمایی که در دنیال در این جایگاه با هم هستیم سیبلینگی در این خانواده. هر خانوادهای مشکلات خودش رو داره فکر نکن که من میگم مال ما بدترین بوده ولی در یه زمینههایی خیلی بد بوده یه جاهایی هم خیلی خوب بوده و من دوست دارم همش رو با هم اکنالج کنم.